سلام آقا....


بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند

سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند

از همان لحظه که از چشم یقین افتادند

چشم های نگران آینه ی تردیدند

نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی

هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند

چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود

همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند

غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار

باز هم نام و نشان تو زهم پرسیدند

در پی دوست همه جای جهان را گشتند

کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند

سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است

فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند

تو بیایی همه ساعت ها و ثانیه ها

از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.